دانلود رمان سایه های عشق نودهشتیا
فکرش و نمی کردم یک روز تنهای تنها باید بیام اینجا تا با بابا و مامان صحبت کنم . حالا باید چکار کنم ، بابا و مامان چرا اینقدر زود شما که می دونستید توی این دنیای بزرگ غیر شما کسی رو ندارم . پیش کی برم حالا باید تنهایی این راه و برم برام دعا کنید تا بتونم یک زندگی موفقی داشته باشم .
بفرمائید خانم
یک دختر کوچولو دیس حلوا رو طرفم گرفته بود : مرسی عزیزم نمی خواهم
- ۹۸/۱۰/۱۸